ღღღ جاده عشق ღღღ
گاه دلتنگ می شوم امروز دلم واسه داشتنت پَر که نه ، پَر پَر مے زنه دلــــــ ـ ـ ــ ــــم درد می کند فرقـے نمـے کند !! به "سگ" استخون بدی .. کوچه ها را بلد شدم ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم خـدایـا بـه آنـان کـه ادعـایِ عـاشـقـیِ تـو را دارنـد.. عادتــــــ ــــ ـ نَکرده ام هَنــــوز... دیشب با خدا دعوایم شد ...... با هم قهر کردیم ..... به سلامتـــــی اونـــــی که
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را...
و صدای شکستنها را...
و وجدانم را محاکمه می کنم؛؛؛
من کدامین قلب را شکستم
و كدامین امید را نا امید کردم
و کدامین احساس را له کردم
و کدامین خواهش را نشنیدم و و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنــــــــــــــــــــــــــگم .......
واسه بودنت و بغل کردنت !
اینکه سَرم رو بذارم روے شونه ات و دستات رو فرو کنے لاے موهام
و بگے: مالِ خودمے ... ! ♥
بعد ببینے که چه جورے با همین دو سه حرف تو آروم مے شم
امروز دلم خیلے امنیت تو رو مے خواست ! خیلے ...!
◘
انگـــــــــار خام بودند خیــــال هایی که
◘
به خوردم دادی.........
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
دورت میگرده
واست دم تکون میده !!!
من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم.!
בر آیـینہ בخـتـرے را בیـבمـــ ...
هـرچـہ میگـفتـمـــ تڪــرار میڪــرב ...
اشــڪـ مـیریـــخت ...
خــــבا شــفایَـــش בهــב ...
בیـــوانہ شــבه بــوב ...
وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت
به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم
چـــه سقــــوط دلنشینــــے
راستــــے
میدانستــــے پــــــــــــــرواز را تـــو یـــادم دادے
بـیـامـوز:
کـه بـدتـریـن گــنـاه ....
شـکـسـتـن دلِ آدمــیــان اســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــت.
خیال می کنَــــم
روزی باز می گردی
آرام از پشتــــــ سر می آیی،
مَـــرا کــه به انتهای خیابان خیره شُــده ام
دوباره به نامِ کوچکـــــ ـــ ـ صِــدا می زنی
و عُمـــر تنهــــــایی ام به پایان می رســـ ـــ ـد .
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد .....
صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت ... نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....
اگه صد دفعه هم ناراحتش کنــی
هر بار میگه این دفعه آخریــــــه که می بخشمت
ولی باز با اخـــم میــاد توی بغلت
Power By:
LoxBlog.Com |