ღღღ جاده عشق ღღღ

                       

شور عشق، یعنی همان احساساتی که اوایل آشنایی با یک نفر، ما را مشغول می‌کند و خواب و خوراکمان را می‌گیرد، مبنای درستی برای زندگی مشترک نیست؛ یعنی این قبیل عواطف مثل استارت ماشین عمل می‌کنند. خداوند آنها را در وجود انسان قرار داده که آدم را به حرکت درآورد. ولی ما نمی‌توانیم فقط با استارت‌زدن و باک ِ بدون بنزین حرکت کنیم. شواهد زیادی هم برای اثبات این نکته وجود دارد؛ مثلاً پژوهشگری به نام آرون تعداد زیادی از افرادی را که دچار عشق حاد و آتشین بودند زیر دستگاه FMRI که از کارکرد مغز عکس می‌گیرد گذاشت و از آنها خواست به معشوق خود فکر کنند، یا عکس آنها را نشانشان داد.

                        بقیه در ادامه مطلب (بخونید جالبه) ...


ادامه مطلب
نوشته شده در 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

سلام به تو که دوستت دارم و افسوس نمی دانی ...
نمی دانم با چه کلماتی نامه را آغاز کنم ،
چون نمی دانم حرف های دلم را به تو که دوستت دارم ،
به تو که تنها کسی هستی که دریچه های قلبم را به سویت می گشایم چگونه بگویم ...
آتش عشقت بر جانم افتاده و هرگز خاموشی بر آن نیست ...
حالا که نیستی مثل مرداب تنهایم ،
مثل مرداب آرام و ساکت و غمگین ...
اما این را هم بدان که اگر کنار من باز نیایی
مرا هم چون مرداب سکون و مرگ فرا می گیرد !
مرداب تنهاست و من تنها تر ...
بدون تو در آسمان عشق من نوری نمی تابد و
تمام زندگیم را یکدم رنج و غم فرا گرفته ،
بیا و برگرد و حرف هایم را در نگاهم بخوان ...
بخوان و بدان که بی تو شمعی بی پروانه شده ام ...
و نمی دانم طوفان عشق سرکشم را بی تو چه کنم ؟!
تو نیستی تا حرف هایم را به تو بگویم
پس غم بی هم زبانیم را به باد می گویم
تا شاید آن را در گوش تو زمزمه کند و تو را نزد من بازگرداند ...
خواهش خاموشم را در چشم های خسته ام ببین ...
دیشب خیال روی تو به من گفت که تو باز خواهی گشت !
آیا تو این رویای دور را رنگ واقعیت می بخشی ؟
می دانم باز می گردی و تمام کوچه پس کوچه های قلبم را
لبریز از آمدنت خواهی کرد ...
مرا همانگونه ببین که هستم ،
همانگونه که تو را دوست می دارم ...
من از تو آمدن و برگشتنت را می خواهم ،
پس بیا و دست مرا بگیر و از این شهر غربت زده ،
از این شهر غم زده به رویاهای خود ببر ...
و بدان که دوستت دارم و آمدنت را می خواهم ...
به انتهای احساسی آرام می اندیشم ،
به آنچه که آرامشی بزرگ است و تو همان آرامشی ...
پاکی احساس و قلبت ، روحم را نوازش می دهد ...
با وجود تو طراوتی را در وجودم حس می کنم خالی از هوی و هوس ...
اما حالا تنها تصویر خیالیم از توست که
همراه با آرامش به من زجر دوری تو را یادآور می شود ...
تو همچون باران پاکی ، پاک و زلال ...
بیا و مرا از عشق سیراب کن ...
تصویر برگشتن تو مرا تا اوج می برد و آرام میکند ...
پس بیا و با من باش ..
برگرد و باز با من باش و با من بمان ...

نوشته شده در 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

                              

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

نوشته شده در 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |


سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و


گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم

که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا ندار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی

از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

                    

نوشته شده در 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

              

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس می‌كنم كه به تو نزدیكم و با تو احساسی مشترك دارم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه هنگامی كه غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی كه شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه دلم می‌خواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس می‌كنم كه به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی می‌كنم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه همواره، همه‌ی خوبی‌ها را برایت آرزو دارم و می‌خواهم كه هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیك نشود.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما انگار به شنیدن صدایت عادت كرده‌ام و بعد از گفت‌وگو با تو، حسی از سبكی و آرامش می‌یابم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه برای وجود تو، برای احساسات و عقاید تو، برای آن چه نزد تو محترم است، احترام قائلم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه دلگیر شدن از تو را بلد نیستم و می‌خواهم كه تو نیز از من، دلگیر و ناخرسند نباشی.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه هر بار نشانه‌ای از تو می‌بینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش می‌بندد.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گذشت لحظه‌هایی كه برای دیدن تو در انتظار به سر می‌برم، برایم دشوار است.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما حس می‌كنم كه با تو می‌شود حرف زد، از تو می‌شود شنید و با تو می‌توان، زندگی را فهمید.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه می‌شود، خوبی‌ها را در وجود تو كشف و پیدا كرد و از بودن این خوبی‌ها در وجود تو، خشنود و خوشحال بود.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه اگر آرزویی هست، با تو خوب‌تر است، اگر سفری هست، با تو خوش‌تر است، اگر سخنی هست، با تو دلنشین‌تر است، اگر دشواری‌ای هست، با تو آسان‌تر است، اگر سكوتی هست، با تو خوشایندتر است، اگر اندوهی هست، با تو سبك‌تر است، اگر خیالی هست، با تو شیرین‌تر است و اگر امیدی هست، با تو پر رنگ‌تر است.....

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما یك نفر گفت: « این احساسی كه نسبت به او داری، یعنی این كه دوستش داری...»

و من نمی‌دانم، آیا او واقعاً درست می‌گوید، یا من دوست داشتن را هنوز نشناخته‌ام......؟!!!!

نوشته شده در 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

                           

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی                  حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

 

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی                 من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

 

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

 

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم                  وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم

 

نغمه ی بلبل شیراز نرفته ست ز یادم                   دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

 

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

 

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه                           مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه

 

پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه            ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

 

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

 

تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت                    عمر بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

 

سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت         عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

 

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

 

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان                      کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

 

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان                   حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

 

این توانم که بیایم سر کویت به گدایی

 

گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان                       چون نگارین خط تذهیب به دیباچه ی قرآن

 

ای لبت آیه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان             آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

 

که دل اهل نظر برد که سری ست خدایی

 

هر شب هجر برآنم که اگر وصل بجویم                   همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

 

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم               گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

 

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن           دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن

 

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن                      شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

 

   تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی

 

سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان    که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

 

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان                    کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

 

پرتو روی تو گوید که تو در خانه ی مایی

 

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند                    دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

 

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند            پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند

 

تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی

 

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد            نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

 

شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد              سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

 

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

نوشته شده در 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 23:11 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

http://s1.picofile.com/file/6240733398/love_postcard_04.jpg

نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:غمگين ترينم,ساعت 17:33 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

نوشته شده در سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:آرزوی من,ساعت 17:19 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

کارت پستال درخواستی طراحان



                    اینها همه آتش عشق به تو اســــــــــت ای جانم

من که بــــلبل گشــــــــــــــــته ام  ، گـــــــــــل یافـتـــــم

             

                    چون که گــــــــــل یـافتم ،  آموخــــــتم سخــــــــــــن

            ور نـــه  آن گنجــــــــــشــــکم که بـــــــــاید باشـــــــــــــم

 

                     فکر من همه آنـست که گل شد یـــــــــــارم

                                                گل همــــه در فکر خودســــــــــت کـه کیست در یــــادم؟  

 

                     خنده ام می گیـرد وقتی که به یادم مـــی آیــــــــد

                                                پاسخ بدهـم به این سوال که،کِی هسـت،در یــــــــــادم؟

 

                      یاد یاران نـرود هیــــــــــچگاه از یـــــــــــــــــادم

                                                طوفـــــان شــــــــــده اســـــت ایـــــــــن دل ویـــــــرانــــم  

 

                      گفتم، از یـاد برود هر آنــــــــکـــــه از دیـــــــــده رود

رفـــــــت از دیــــــــــــده و مانـــد در سیـــــــنه ، ای وایــــم

 

                      مجنون،مـی دانی که چرا باید بروی از یــــــــــادها؟

چون که آمد عـــــــشق در پیــــــکر بی ســـامانـــــم

 

                       حافظ ، تو کـــــــه خود مــــــــــیدانی که چــــــــرا؟  

                                                من آمــــــــدم و تـــــــــــــــو نـــــیز مانـــــــدی در کــــــــارم

 

               طاها ، عجبا ،این کیست که در آیینه توســـت؟

                                                سوخته دلی؟،پــــــر بــال شـــکسته؟،من در او حـــــیرانم!

نوشته شده در دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:عاشقانه,ساعت 21:20 توسط عرفان رحيم زاده| نظر بدهيد |

 

http://up.vatandownload.com/images/hvxlfj9b8951wejxpt.jpg


از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.


 

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول

 نقطه 
ی قلب جوان میگردد.
 

 

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی
 

قلب جوان.
 
 


از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است.
 


از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .
 


از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست
 

 که بدون اکسیژن میسوزد


از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی 
 

هست که هرگز تنها نیست.


از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی 
 

هست که قلب را به سوی خود می کشد.


از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است 
 

که می توان توصیفش کرد.


از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که 
 

در هیچ سوره ای وجود ندارد .


از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست 
 

که هرگز اوت نمی شود.


از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای
 

 هست که ماضی و مضارع ندارد


از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی 
 

هست که از راه چشم وارد میشود.


از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی 
 

هست که درون قلب اثر میگذارد


از خود عشق پرسیدم عشق چیست؟



 گفت فقط یک نگاه...



http://up.vatandownload.com/images/wsllo65xv98n078iotpb.jpg


نوشته شده در دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:عشق چیست ؟؟؟,ساعت 20:52 توسط عرفان رحيم زاده| يک نظر |

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 15 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com